ای که دستت میرسد کاری بکن؛ داستان آرایشگری دورهگرد!
روایت مرد جوان آرایشگری را می خوانید که تلاش می کند سامانی به سر مردم نیازمند بدهد.
به گزارش پارسینه پلاس، موهایشان را با دل و جان کوتاه می کند و به سرشان سامان می دهد. جوان است و پر شور که از قضا دلی مهربان دارد. نامش محمدرضاست. ۲۵ ساله است و در کار آرایشگری حسابی حرفه ای است. او از ۱۳ سالگی آرایشگری را شروع کرده؛ آن هم با شاگردی. بعدها خودش مغازه ای باز می کند و شروع به فعالیت می کند؛ اما احساس می کند که این سقف برای دلِ نوع دوستش بسیار کوتاه است برای همین دست به کاری می زند که در ایران همتا ندارد.
او چهار سالی می شود که شروع کرده است به کوتاه کردن موی مردمانی که ترک شده اند، طرد شده اند؛ کسانی که مدت هاست خانواده شان را ندیده اند و تنها، روزشان را شب می کنند.
محمدرضا قضات لو، که چند روزی بیشتر نیست از میدان کمک رسانی به سیل زدگان سیستانوبلوچستان به تهران برگشته است. این روزها مشغول کوتاه کردن موی افرادی است که خیابان، خانه شان شده است؛ اما قبلا به موسسه ها هم سر میزند و موی کودکان و سالمندان را نیز کوتاه می کرد. او همچنین به برخی استان های محروم نیز سفر می کند تا به هم وطنانش تا جایی که می تواند کمک کند.
او می گوید: من داستان زندگی یازده نفر از کسانی که موهایشان را کوتاه کردم نوشتم و کتابی با عنوان «من هم عزیز کسی هستم» را منتشر کردم. منبع درآمد من فقط از فروش کتاب است. بعضی وقت ها پیش می آید که افراد یک جلد کتاب را با قیمت بیشتری خریداری می کنند تا در این مسیر، از طریق من، به افراد نیازمندی که سراغشان می روم کمک کنند.
محمدرضا قضات لو در ادامه داستان مردی را تعریف می کند که هیچ وقت از ذهنش پاک نخواهد شد. او می گوید: حدودا سه سال پیش، موی پیرمردی را با موها و ریش های بلند، در گرمخانه کوتاه کردم. او کسی بود که در طول مدت چند هفته ای که به گرمخانه می رفتم، اصلا دوست نداشت موهایش را کوتاه کنم؛ ولی آخرین باری که به آنجا رفتم، نیمه های شب به سراغم آمد و خواست که موهایش را کوتاه کنم. بعد از چند روز از آن موسسه با من تماس گرفتند و گفتند اطلاعاتی از خانواده آن پیرمرد دارم یا خیر؟ بعدا مشخص شد که آن پیرمرد فوت کرده بود و برای دفنش به اطلاعاتی از خانواده اش نیاز داشتند که در نهایت نتوانستند چیزی پیدا کنند.
داستان مردی که خواست کچل شود و خانوادهاش پیدایش کردند!
محمدرضا در ادامه از خاطرات آرایشگری خود می گوید: یک بار، مرد دیگری برای اولین بار به من گفت که می خواهد موهایش را کچل کنم. من هم این کار را برایش انجام دادم. از قضا آن ویدیو وایرال شد و خانواده آن مرد، او را پیدا کردند. در نهایت او به شهر خودش برگشت و با زن و بچه اش زندگی می کند. او سه سال است پاک شده و سرخانه و زندگی اش است. او الان خودش هم پست های من را در اینستاگرام دنبال می کند و کامنت هم می گذارد.
و اما داستان کودکی که در فیلم مشاهده می کنید اینگونه بود:
شعری از فردوسی خواند و نظر ما را به خود جلب کرد. بسی رنج بردم در این سال سی…
محمدرضا می گوید: تمام آدامسها را از او خریدیم، یک آرزویی داشت که آن هم برایش برآورده کردیم. ازش اجازه گرفتم مویش را اصلاح کنم و با هم گفتگو کنیم. هنوز در ارتباط هستیم، اگر خودش و خانوادهاش نیاز واجبی داشته باشند تلاش میکنیم که در حد توانمان آن نیاز را برطرف کنیم. این ویدیو یک دقیقه و نیم از گفتگوی ماست.
او در پایان می گوید: روح من با این کار در ارتباط است و به مادیات اهمیت نمی دهم. می دانم این افراد آسیب دیده اند و بعضا ممکن است آسیب های زیادی هم به دیگران زده باشند؛ ولی این دلیل نمی شود حق صحبت کردن نداشته باشند. ما فقط سعی می کنیم حرف های آنها را بشنویم؛ بدون اینکه قضاوتشان کنیم.
منبع: رکنا
خخخ عجب گولی مالیدن سر کشورها