روایت قتل مظلومانه زهرا میرزایی از زبان خانواده‌اش

مادر و خواهر زهرا میرزایی، بانوی فرهیخته و کارشناس صدا و سیما که ۵ روز پیش توسط پسرخاله‌اش به قتل رسید، جزئیات این جنایت هولناک و ارتباط قاتل با مقتول و خانواده‌اش را بیان کردند.

به گزارش پارسینه پلاس، قاتل به قاضی پرونده گفته برای اینکه اثر انگشت و ردّ حضور را پاک کند، روی چندتکه پارچه، بنزین می‌ریزد و آتش می‌زند و به سرعت از خانه خارج می‌شود. می‌خواسته پیکر و اتاق آتش بگیرد تا مدارک جرم را از بین ببرد اما چون کولر روشن بوده، کمی بعد ازینکه او از خانه خارج می‌شود، آتش خاموش می‌شود. ولی دود آن همه اتاق را سیاه کرده بود.

سابقه قرض‌کردن پول از دیگران را هم داشت؟

خانم زنگنه: بله، یک هفته قبلش، زنگ زده بود به خواهرم؛ گفته بود: «خاله! کارت دارم. تنها توی خانه باش.» خواهرم گفته بود: «مهمان دارم. بیا جلوی مسجد.» و مسعود گفته بود ۱۰۰ میلیون فوری لازم دارد. همیشه تعجب می‌کردم چرا این همه محتاج پول است؟ می‌گفت با ماشینم کار می‌کنم. از طرفی ۷۰۰ میلیون تومان وام ازدواج گرفته بود؛ اما دائم می‌گفت پول نیاز دارم. پیش خودم می‌گفتم مگر می‌شود این مبلغ‌ها را به این زودی هزینه کنی و اینهمه به‌صورت فوری پول لازم داشته باشی؟ که خب بعدا که فهمیدم در سایت‌های شرط‌بندی، قمار می‌کرده، دلیل این قرض‌کردن‌ها را متوجه شدم.
وقتی ازدواج کرد، هرچقدر در توان داشتم کمکش کردم که از این وضعیت بیرون بیاید و سروسامان بگیرد. هفته قبل بیرون بودم. زهرا زنگ زد و گفت: مامان، مسعود آمده دم در خانه، گفته «آمده‌ام از خاله تشکر کنم بابت همه محبت‌هایی که کرده». گفتم: «دستش درد نکند؛ فقط خدا کند زندگیش درست شود. من نیازی به تشکر ندارم؛ خوشبخت شود، برایم کافی است». نمی‌دانستم این‌گونه می‌خواهد از من تشکر کند… با کشتن دخترم» چشمانش را می‌بندد و چانه‌اش می‌لزرد.

چطور از حادثه مطلع شدید؟

خانم زنگنه: «من بعد از بازنشستگی از معلمی، توفیق پیدا کرده‌ام خادم حرم امام رضا علیه‌السلام باشم. از پانزدهم اردیبهشت تا سوم خرداد، شیفت خادمی داشتم. حدود ساعت ۹ شب در صحن آزادی بودیم؛ من با چندنفر از هم محله‌ای‌هایمان رفته بودم سفر مشهد و توی صحن با هم بودیم؛ دیدم آهسته با هم صحبت می‌کنند. کمی بعد به من گفتند دخترم تصادف کرده. من اخیرا عمل قلب انجام داده‌ام و به همین خاطر، بچه‌هایم خواسته بودند همراهانم ماجرا را به من نگویند و فقط بگویند زهرا تصادف کرده. تماس گرفتم با دختر و دامادم. گفتند چیز خاصی نیست ولی بهتر است بیایی. دوستم گفت: «من تنهایت نمی‌گذارم.» و با هم با هواپیما برگشتیم. حتی در هواپیما هم چیزی به من نگفتند. وقتی رسیدم خانه، فهمیدم ماجرا چیست…»

قاتل گفته بود همسرم فقط مشاوره زهراخانم را قبول دارد

زهرا در خصوص درخواست مشاوره پسرخاله‌شان، با خواهرش فاطمه صحبت کرده بود و او را در جریانش گذاشته بود. فاطمه با غم و بهت سنگینی که توی صدایش موج می‌زند، می‌گوید: «مسعود در اینستاگرام به خواهرم پیام داده بود که با همسرش به مشکل برخورده است و اصرار کرده بود که با هم برای مشاوره بیایند. زهرا همیشه سعی می‌کرد به زوج‌ها کمک کند و اگر مشکلی دارند، با مشاوره حل شود. اما به مسعود گفته بود که در مشاوره زوج‌ها بهتر است مشاور، فامیل نباشد تا بدون آشنایی قبلی، بر اساس مشکلی که خودتان توضیح می‌دهید، مشاوره بدهد. اما مسعود اصرار کرده بود و گفته بود: «همسرم گفته فقط اگر زهراخانم وساطت کند، حاضر است بیاید مشاوره و برگردد سر زندگی‌اش». خواهرم هم دیگر قبول کرده بود.

بعد هم مسعود اصرار کرده بود که نمی‌خواهیم بقیه در جریان مشکلاتشان قرار بگیرند و موضوع درخواست مشاوره را به کسی نگوید. اما زهرا شب قبل موضوع را با من در میان گذاشت؛ گفت نمی‌خواستم درخواستشان برای مشاوره را قبول کنم اما پیش خودم گفتم حالا که همسرش اینطور گفته، اگر بتوانم یک گره از زندگیشان باز کنم، ارزش دارد وقت بگذارم.

زهرا در خانه مادرمان میزبانشان می‌شود. مسعود برای قاضی پرونده اینطور تعریف کرده که وقتی وارد می‌شود، زهرا چادر داشت و سوال کرد پس همسرت کجاست؟ او جواب داده بود «همسرم دارد ماشین را پارک می‌کند و چند دقیقه دیگر می‌آید داخل». بعد توی پذیرایی می‌نشیند روی مبل. زهرا خیلی مبادی آداب بود و از قبل پذیرایی را آماده کرده بود و توی یخچال گذاشته بود. آنطور که فهمیده‌ایم توی این فاصله که منتظر همسر مسعود بود، می‌رود توی آشپزخانه که پنجره‌اش رو به حیاطمان باز می‌شود؛ هم پذیرایی را بیاورد و هم حواسش باشد همسر مسعود که وارد می‌شود، برود به استقبالش.»

فاطمه مکث می‌کند و انگار جانکاه‌ترین کلمه‌های عمرش را به زبان می‌آورد: « از اعتراف مسعود برای پلیس و رد خون،‌ اینطور متوجه شدیم که موقعی که زهرا در یخچال را باز می‌کند، مسعود از پشت می‌آید و با چکش به سر او ضربه می‌زند. زهرا در آشپزخانه می‌افتد و چادر و روسری‌اش غرق خون می‌شود. کنار یخچال، خون سرش روی زمین ریخته بود … »

صدایش می‌لزرد و گریه‌اش شدید می‎‌شود: «از خواهرم توی همان حال می‌پرسد طلاها کجاست؟ زهرا با دست اشاره می‌کند به اتاق مادرم و می‌گوید توی کشوی کمد مادر است؛ همه را بردار و برو. اما مسعود می‌گوید باید جای همه طلاها را نشانم بدهی. او را می‌برد به اتاق مادرم و مجبورش می‌کند کشویی که طلا در آن بود را نشانش دهد. بقیه کمدها را هم می‌گردد؛ چون آنطور که در مصاحبه‌اش به پلیس گفته بود، فکر می‌کرده مادرم طلاهای خیلی بیشتری دارد. بعد که چیز بیشتری پیدا نمی‌کند، خودش به پلیس گفته باید کار زهرا را تمام می‌کرد تا شناسایی نشود. بعد با چاقو او را به قتل می‌رساند.»

قاتل به قاضی پرونده گفته برای اینکه اثر انگشت و ردّ حضور را پاک کند، روی چندتکه پارچه، بنزین می‌ریزد و آتش می‌زند و به سرعت از خانه خارج می‌شود. می‌خواسته پیکر و اتاق آتش بگیرد تا مدارک جرم را از بین ببرد اما چون کولر روشن بوده، کمی بعد ازینکه او از خانه خارج می‌شود، آتش خاموش می‌شود. ولی دود آن همه اتاق را سیاه کرده بود.

باید به‌خاطر خواهرم حقیقت را توضیح بدهم

زینب خواهر زهرا هنوز شوکه است و دستانش می‌لرزد. تمام توانش را جمع می‌کند ماجرای آن روز را توضیح دهد؛ می‌گوید باید به‌خاطر خواهرم، حقیقت را توضیح بدهم: «ساعت ۴ بعدازظهر وقتی وارد آشپزخانه خانه مادرم شدم، ظرف‌های پذیرایی مهمان روی کابینت بود؛ سه تا ظرف بستنی که آب شده بود. کف آشپزخانه کنار یخچال، یک مایع قرمزرنگ ریخته بود. رفتم دقیق‌تر نگاه کنم که بوی دود زیادی را حس کردم که از سمت اتاق مادرم می‌آمد؛ وقتی در را باز کردم، دود زیادی بیرون زد و هیچ جا قابل دیدن نبود. اول فکر می‌کردم چیزی اتصالی کرده؛ چون همه جا سیاه بود. با چشمم دنبال وسیله‌ای گشتم که احتمالاً باعث اتصالی شده است. یک دفعه یک پیکر بی‌جان را دیدم…» صدایش همراه دستانش می‌لزرد.

می‌گوید شوکه و مبهوت سریع به خواهرش فاطمه زنگ می‌زند؛ بعد با راهنمایی آن‌ها با اورژانس و پلیس تماس می‌گیرد. «دستم را محکم روی دهانم فشار می‌دادم و انتظار می‌کشیدم فاطمه و دامادمان و همینطور پلیس برسد. توی اتاق، کمد مادرم سوخته بود و برخی وسایلش روی زمین ریخته شده بودند. انگار یک نفر دنبال چیزی گشته بود؛ دیوارها همه سیاه شده بود …»

خواهرش فاطمه می‌گوید: «تا رسیدیم به پلیس گفتیم پسرخاله‌ام مسعود و همسرش قرار بوده برای گرفتن مشاوره از زهرا بیایند خانه مادرم. پلیس سریع پیگیری کرد و دستگیرش کردند».

از دروغ‌هایی که منتشر شده بود، قلبم شکست

خانم زنگنه کمی که آرام می‌شود، می‌گوید: «من یک مادر دل‌شکسته‌ام و داغ دخترم خیلی سنگین است؛ ولی خدا را شکر می‌کنم که دختر خوب و مهربان و دست‌به‌خیری داشتم. دوستانش خیلی زحمت کشیدند و وصیت‌نامه‌اش را پیدا کردند، وصیتی که سراسر زهرایی بود. به همین خاطر، همه مراسم رنگ و بوی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را داشت. نمی‌دانستم وصیت کرده بود که در مراسمش، روضه حضرت زهرا خوانده شود. دیدم واقعاً بچه‌ام زهرایی بوده. مطمئنم حضرت زهرا و امام رضا کمکش می‌کنند. شب ولادت امام رضا علیه‌السلام و شب جمعه به خاک سپرده شد. در خاکسپاری و مراسمش خانم‌هایی که در حوزه زنان و خانواده فعال بودند، واقعاً سنگ تمام گذاشتند. خادمان امام رضا علیه‌السلام، خادمان حضرت معصومه علیه‌السلام آمدند. زهرا گفته بود در مراسمم، پرچم حضرت معصومه باشد. نمی‌دانم چطور هماهنگ کرده بودند، اما پرچم آمد، چرخانده شد…»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا