ماجرای زنی که گیر شکنجهگر فیلمهای سینمایی افتاده بود
با آن که ۵ ماه بیشتر از ازدواجم نمیگذرد اما گویی در یک شکنجهگاه روزگارم را سپری میکنم. چرا که همسرم مدام مرا مانند شکنجهگران فیلمهای سینمایی کتک میزند و…
اینها بخشی از اظهارات زن ۴۲ سالهای است. که با ترفندی خاص خواهرش را از کتک کاریهای شوهرش مطلع کرد و او نیز از پلیس استمداد طلبید.
این زن جوان که مدعی بود قانون باید تکلیفش را روشن کند. درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:
آخرین فرزند خانواده ۸ نفره هستم که از استان خراسان شمالی به مشهد مهاجرت کردیم.
پدرم بنای ساختمانی بود اما درآمد خوبی داشت به طوری که چند مغازه و منزل خرید و به اجاره واگذار کرد.
من هم در این شرایط تا مقطع دیپلم درس خواندم. اما هنوز با امتحانات پایان سال درگیر بودم که روزی پدرم از داربست سقوط کرد و خانهنشین شد.
خانه نشینی پدر و مادر
بعد از این ماجرا نگهداری از پدر را به عهده گرفتم چرا که خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و مادرم نیز به تنهایی از عهده این کار بر نمیآمد.
پدرم از شدت درد تا صبح ناله میکرد و داد میکشید. به همین دلیل یکی از آشنایان پیشنهاد استفاده از مواد مخدر را برای تسکین دردهایش مطرح کرد. و این گونه پدرم آرام آرام به مواد مخدر وابسته شد.
حتی چندین سال خودم مجبور بودم برای او مواد مخدر تهیه کنم و هزینههای اعتیادش را از پول اجاره مغازه و منازل میپرداختیم و کسی از جیب خودش خرج نمیکرد تا این که بعد از چند سال متاسفانه مادرم نیز سکته کرد و او هم گوشه خانه افتاد.
حالا من باید از هر دوی آنها مراقبت میکردم. من هم به خاطر پدر و مادرم از ازدواج چشم پوشیدم تا در کنار آنها بمانم. اگرچه با این شرایط زندگی، خواستگاران کمتری هم داشتم ولی باز هم اهمیتی نمیدادم.
مرگ پدر و مادر و تنهایی
تا این که حدود ۲ سال قبل در مدت زمان کوتاهی پدر و مادرم از دنیا رفتند و من هم که دیگر سن ازدواجم گذشته بود، در خانه پدرم ماندم.
از سوی دیگر او وصیت کرده بود تا زمانی که من ازدواج نکردهام همه اموالش در اختیار من باشد. به همین دلیل خواهر و برادرانم خیلی اصرار داشتند که من زودتر ازدواج کنم.
بالاخره یک سال قبل «قدرت» که در همسایگی ما زندگی میکرد و در دوران عقد از نامزدش جدا شده بود. چند بار مرا در کوچه دید و به اصطلاح خودش عاشقم شد.
در این شرایط بود که با اصرار اطرافیانم با «قدرت» ازدواج کردم چرا که او نیز از نظر اقتصادی و اجتماعی همسطح خانواده ما بود. و در یکی از تاکسیهای اینترنتی کار میکرد.
واقعیت قدرت
ولی بعد از برگزاری مراسم عقد، متوجه شدم که او به مواد مخدر اعتیاد دارد با وجود این که مدعی بود اعتیادش را ترک کرده است!
او در طول ۶ ماه دوران عقد بارها مرا زیر مشت و لگد گرفت و به شدت کتک زد. ولی دیگران اعتقاد داشتند که این موارد در دوران عقد طبیعی است و بعد از آغاز زندگی مشترک اوضاع بهتر میشود.
خلاصه مجلس عروسی هم برگزار شد ولی رفتارهای او نه تنها تغییری نکرد بلکه کتک کاریهایش شدت گرفت. تا جایی که احساس میکردم دریک شکنجهگاه زندگی میکنم!
تماس با پلیس
این رفتارهای خشن به جایی رسید که چند شب قبل او گفت: شغلی شبانه پیدا کرده است. و از من خواست تا کلید یدکی خانه را در اختیارش بگذارم. ولی به او گفتم نمیدانم کلید را کجا گذاشتهام!
همین جمله کافی بود که عصبانی شود. او مرا روی زمین انداخت و ظرف آب را روی صورتم ریخت و آن قدر سیلی زد که از درد به خود میپیچیدم.
گوشم سوت میکشید و از شدت درد جیغ میزدم ولی همسرم فقط فریاد میزد التماس کن تا رهایت کنم!
من هم به بهانه این که کلید را در خانه خواهرم جا گذاشتهام به او زنگ زدم و جریان را توضیح دادم.
او هم با پلیس تماس گرفت و مرا نجات دادند. حالا هم میخواهم قانون تکلیفم را روشن کند…