اینجا مزرعه عروسکهاست
برای رسیدن به یک مزرعه متفاوت باید به ۲۰ کیلومتری اردکان برویم. جایی منتهی به روستای چوپانان در شهرستان اردکان. از دور به نظر میرسد ۵۰ نفر از پیر و جوان و زن و مرد کنار جاده ایستادهاند. نزدیکتر که برویم، عروسکها خودنمایی میکنند.
به گزارش پارسینه پلاس، اینجا مزرعه عروسکهای «خدیجه عباسی» است. دوست و آشنا «خاله خدیجه» یا «گل خدیجه» صدایش میکنند. هر ۸ فرزندش را سر و سامان داده و آنها هم زندگی در شهر را به روستانشینی ترجیح دادهاند. گل خدیجه حالا با همسرش در روستا زندگی میکند و چند سالی است در کنار رسیدگی به مزرعه و کشاورزی، عروسکهایی در ابعاد واقعی انسان درست میکند؛ با مواد بازیافتی و دور ریختنی که بچهها از شهر برایش میآورند. آوازه عروسکهای خاله خدیجه که از روستا بیرون رفت، خیلیها برای بازدید به مزرعهاش سر زدند.
تنها درخواست او این است که برای عروسکهایش یک سرپناه داشته باشد تا از گزند باد و باران و آفتاب در امان بمانند و جایی داشته باشد تا بتواند از مهمانانش پذیرایی کند. مهمان او شدیم و با لهجه شیرین یزدی از قصه عروسکهایش برایمان گفت.
مزرعه «خاله خدیجه» را به عروسکهایش میشناسند. با اینکه سالها قالیبافی و کشاورزی را تجربه کردید و هنوز هم از این راه روزگار میگذرانید، زندگی روستایی فرصتی برای عروسک سازی میگذارد؟
شبها عروسک درست میکنم. روزها مشغول کار در مزرعه هستم. مرغ، خروس، گوسفند و گاو هم دارم. باید شیر بدوشم و ماست درست کنم. خلاصه روزها حسابی سرم شلوغ است. دست تنها هستم. ۷ دختر و یک پسر دارم که در شهر زندگی میکنند.
هنوز برایمان نگفتید که عروسکسازی چطور به زندگی شما راه یافت.
من و همسرم اینجا تنها هستیم. تا روستای چوپانان هم چند کیلومتری راه هست. همسرم از کار افتاده و زمینگیر شده. در کنار همه کارهای مزرعه به او هم رسیدگی میکنم. چند سال پیش خیلی فکر و خیال داشتم. شبها که در این بیابان خدا صدای گرگ و شغال میشنیدم، فکر و خیال من هم شروع میشد. مدام ناله میکردم که چرا اینقدر تنها هستیم و کسی از ما سراغ نمیگیرد. نا امیدی و خستگی به جانم چنگ میانداخت. تنهاییام چند برابر میشد. تا صبح پلک روی هم نمیگذاشتم. به خاطر درد مهرههای گردن و کمرم، دکتر از قالیبافی منعم کردهبود و قالب هم نمیتوانستم ببافم. یک شب در همین خیالات بودم که فکری به ذهنم رسید. با خودم گفتم فردا یک مترسک درست میکنم و در مزرعه میگذارم. بر شیطان لعنت فرستادم با همین فکر خوابیدم. اولین عروسکی که ساختم، همین مترسک بود.
تجربه عروسکسازی هم داشتید؟ عروسک دوران کودکی خودتان چه شکلی بود؟
نه اصلا (میخندد). من اصلا عروسکبازی نکردم. میدانی قدیم چطور بود؟ از وقتی یادم میآید قالی بافتم. خدا میداند که چقدر قالی ابریشمی بافتم. از نماز صبح تا طلوع آفتاب باید سه رج قالی میبافتم. ماست درست کردم. شیر دوشیدم. کشاورزی کردم. هیچ وقت عروسک نداشتم. ما بچههای روستا اصلا وقت و زمان برای عروسک بازی نداشتیم. کنار دست مادرمان کار میکردیم. یادم هست گاهی یک چوب برمیداشتم و روی آن پارچه میانداختم و با نخ میبستم. شبیه عروسک میشد. اسمش را گذاشته بودم «سنجد». یواشکی و به دور از چشم همه با آن بازی میکردم. بزرگترها اگر میفهمیدند دعوا میکردند و میگفتند بدو بیا فلان کار را انجام بده. تمام خاطرات من از عروسک بازی همین است. هیچ وقت عروسک واقعی نداشتم.
و عروسک سازی شما به همان مترسک ختم نشد.
بله. همان روز به جای یک مترسک دو تا مترسک درست کردم. گفتم به یاد پدر و مادر خدا بیامرزم اینها را درست میکنم. از چند روز بعد هر کسی به ما سر میزد، از دیدن این عروسکها یا همان مترسکها خوشحال می شد و میگفت چقدر قشنگ شده. راستش را بخواهید من هم تشویق میشدم و در دلم ذوق میکردم و میگفتم چقدر خوب که از دیدن این عروسکها خوشحال میشوند و بیشتر پیش ما میمانند. دنبال عروسکسازی را گرفتم و یک دختر بچه درست کردم. اسمش را گذاشتم «حنا دختری در مزرعه». این اسم را شنیده بودم. حنا را هم کنار دو عروسک دیگر قرار دادم. بعد «بابا حیدر» را درست کردم و بعد همسران بابا حیدر را. آخر او دو زن دارد: «شهین» و «مهین». بعدش هم «سودابه» خانم که باردار است. بچه اولش را هم در کالسکه گذاشته. آقا «نادر» و «نازنین» خانم هم هستند. آقا نادر بعد از ۲۰ سال برای خانمش گل خرده و آورده. نازنین خانم که آنفلونزای شدید داره، ماسک زده. بعد هم عروسک «بیبی» را ساختم که کنار تنور نشسته و نان میپزد. مزرعه ما «پیر خارکن» هم دارد که قلبش با باتری کار میکند. «ملاعمر» هم افغانستانی است. متاسفانه آقا «فرشاد» معتاد شده و بیکار است. دلش میخواهد ترک کند و سراغ کاری برود. «بانو» هم غصهدار است و کمرش خم شده، چون شوهرش، «غلام» سر به بیابان گذاشته بود و خبری ازش نبود. بعد من آشتیشان دادم و «غلام» با یک دسته گل پیش «بانو» برگشت. «عروس کویر» را با بطریهای نوشابه درست کردم. الان تقریبا ۵۰ عروسک ساختم. خاله «زیور» را هم به یاد مادرم درست کردم و وسایل قدیمی «کار بافی» مادرم را به خاله زیور دادم تا چادر شب، روانداز، سفره و حوله ببافد. اگر امکانات و وسایل داشتم خیلی بیشتر میتوانستم کار کنم.
هر عروسکی دنیایی قصه دارد و با تمام جزئیات قصهاش ساخته شده. این روایتها از کجا میآید؟
شبها که مشغول عروسکسازی هستم، این قصهها در ذهنم میچرخد. شاید شخصیتهایی هستند که در کودکی دیدم. درست نمیدانم. وقتی در حال درست کردن عروسک هستم، عروسک قصهاش را با خودش میآورد. سواد نداشتم که کتاب بخوانم، اما قصه زیاد شنیدم.
عروسکها در این شهر خیالی زیر آفتاب و باد و باران هستند؟
درد دل من هم همین است. مدام باید تعمیرشان کنم. رنگ و رویشان میرود. کج و کوله میشوند. چند باری هم این خواسته رابه گوش مسئولان شهرم رساندم ولی هنوز خبری نشده. من پولی ندارم که بتوانم برای این عروسکها یک پناهگاه درست کنم یا حتی برای افرادی که برای دیدن عروسکها میآیند، میز و صندلی بگذارم و ازشان پذیرایی کنم. هر گردشگری که اینجا میآید خیلی خوشحال میشود. بعدها به من زنگ میزنند و احوالپرسی میکنند. من هم شرمندهشان هستم که نمیتوانم خوب مهماننوازی کنم. خدا میداند مسئولان کی به قولشان عمل کنند.
اندازه عروسکها و وسایلی که در دست دارند یا در کنارشان هست، به اندازه واقعی است. این لوازم را چطور جمعآوری میکنید؟
تکتک این وسایل و لوازم از مواد بازیافتی و ضایعات است. به بچهها میگویم تمام این وسایل یک بار مصرف را برای من کنار بگذارید. ظرفهای بستنی را دور نریزید. پارچهها و لباسها را هم همین طور. بعضی وقتها یک وسیله میآورند که وقتی میبینم قصهای در ذهنم میآید و عروسکی میسازم.
چند سال دارید؟
نمیگویم. (میخندد). تا به حال به کسی نگفتهام. تو بنویس ۱۹ سال. اما چشمانم دو بینی دارد و دیگر نمیتوانم مثل گذشته کار کنم. تنها دلخوشی من کسانی هستند که از راه دور و نزدیک برای دیدن عروسکها به اینجا میآیند. از تهران و تبریز مهمان داشتم. همگی به من محبت دارند. میگویند مادر چطوری؟ با همین احوالپرسی و مهربانیشان احساس جوانی میکنم. یک بار هم مسئولان یزد به خاطر همین عروسکها به من جایزه دادند و مرا فرستادند کربلا. بهترین سفر عمرم بود.
اینجا یک ظرفیت گردشگری است
مزرعه عروسکها که حالا به یک جاذبه گردشگری تبدیل شده، نیزامند رسیدگی و توجه است. موضوع را با معاون گردشگری اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی یزد در میان میگذاریم. «هما خورشیدی» به همشهری گفت: «محلی که بانو خدیجه عباسی زندگی میکند در ۲۰ کیلومتری اردکان تا چوپانان است و برای دسترسی گردشگران به این مزرعه به یک سری زیرساختها نیاز است. در صورتی که ایشان برای ایجاد بومگردی در این محل اقدام کنند و زیرساخت ها فراهم شود، مزرعه عروسها نیز به عنوان یک ظرفیت گردشگری معرفی میشود.» شهردار اردکان نیز در بازدید خود از مزرعه عروسکها گفت: «خالق مزرعه عروسک ها از اشیای دورریختنی عروسکهایی ساخته که این خود، آموزش شهروندی استفاده از پسماند خانگی است.» به گفته احمدرضا متالهی اردکانی، با همکاری شورای اسلامی شهر و اداره میراث فرهنگی شهرستان اردکان اقداماتی برای معرفی و گردشگرپذیری مزرعه عروسکها انجام خواهد شد.
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان